- کاسه شدن
- کوژ شدن خمیده گشتن، کوشیدن تلاش کردن
معنی کاسه شدن - جستجوی لغت در جدول جو
- کاسه شدن ((~. شُ دَ))
- کوژ شدن، خمیده گشتن، کنایه از کوشیدن، تلاش کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه کاسه ها را بشکند، کودکی که با خود بمهمانی برند: (با خویشتن آورده بهر مایده ای بر کاسه شکنان زله کشان لقمه ربایان) (سوزنی)
شراب نوشیدن: (در این میخانه هر ایمایی از جایی خبر دارد - گدایی کاسه ای زد ساغر جمشید پیدا شد) (میرزا جلال)
نقصان پذیرفتن کاهیدن، زیان یافتن ضرر دیدن
قهقراء، عقب عقب رفتن
پشت سر هم قرار گرفتن: بچه ها ریسه شدند
دو رنگ شدن ابلق گشتن
تجدید شدن تجدید یافتن، خرم گشتن شاد شدن، با رونق شدن با طراوت گشتن، جوان شدن جوان گشتن، بار دیگر پس از فراموشی بیاد آمدن بخاطر آمدن، حیات تازه یافتن زنده شدن، حادث شدن پدید گشتن
تباه شدن، گندیدن، باطل شدن
منحرف شدن
منحرف شدن
کنایه از مانند کلاف سردرگم شدن، سرگشته شدن، گیج شدن
راست گردیدن، راست گشتن
برپاخاستن، ایستادن، برخاستن، مقابل کج شدن و خم شدن، از کجی درآمدن
حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، مطابق درآمدن، درست درآمدن
مرتب شدن، سازگار شدن، درست شدن، رو به راه شدن
برپاخاستن، ایستادن، برخاستن، مقابل کج شدن و خم شدن، از کجی درآمدن
حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، مطابق درآمدن، درست درآمدن
مرتب شدن، سازگار شدن، درست شدن، رو به راه شدن
پوسیدن هازفتن و تباهیدن پوخستن پوخستیدن (گویش گیلکی)
شراب خوردن: (ز خون شکوه ام چون لاله دامانی نشد رنگین کشیدم کاسه های خون و برلب خاک مالیدم) (صائب)
شقایق نعمانی، شقراق شیر گنجشگ
آنکه ظروف شیشه یی و چینی و چوبی شکسته را با مفتولهای نازک بهم پیوندد کاسه دوز کلوا بند چینی بند زن، (کشتی) آلتی که پهلوانان کشتی گیر مشهور با اجازه استادان و مشایخ بکاسه زانوی خود می بسته و در وسط آن آیینه کوچکی نیز قرار میداده اند. این عمل کنایتی بود از اینکه زانوی صاحب کاسه بند بخاک نمیرسد (پرتو بیضایی. تاریخ ورزش باستانی ایران)
سراسیمه شدن، کلافه شدن
مانند کلافه سر در گم شدن گیج شدن، سخت ناراحت شدن: (از گرما کلافه شدم)
کم شدن طول و ارتفاع چیزی، کاسته شدن، قطع شدن، یا کوتاه شدن دست کسی از چیزی. دسترس نداشتن بدان از آن پس: و دست تعرض متغلبان و ستمکاران از دامن روزگار ضعیفان و عاجزان بکلی کوتاه شود. یا کوتاه شدن زبان. خاموش شدن
شیفته شدن
میانجی شدن پا در میانی کردن ریش گرو گذاشتن
عود کردن بحالت اول: (حبط واسر شدن جراحت)
بدور چیزی گرد شدن
((~. بَ))
فرهنگ فارسی معین
آن که ظروف شیشه ای و چینی و چوبی شکسته را بند می زند، آلتی که پهلوانان کشتی با اجازه استادان و مشایخ به کاسه زانوی خود می بسته و در وسط آن آیینه کوچکی نیز قرار می دادند، این عمل کفایتی بود از این که زانوی صاحب کاسه بند ب
Decay, Decompose
apodrecer, decompor
demitir
гнить , разлагаться
verfallen, zersetzen
feuern
gnić, rozkładać się
zwolnić